ON MY OWN

ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

خاطره گم شدن در مه پاییزی کوهستان

شب هنگام بدون سلام و احوال پرسی به او فهماندم که برای سفر فردا روی من حساب کند. این فرصت خوبی برای محک زدن تمریناتم بود. صبح تنها با یک کاپشن گورتکس ، نیم زیپ و یک شلوار تراک کوهنوردی به همراه دو سیب که تمام مایحتاج من را در این سفر تامین میکرد به سوی محل قرارمان به حرکت افتادم. هرچند قبل از حرکت یک نان خشک از فرط عجله و یک سیب نیز حالا در دست داشتم که تا قبل از رسیدن به محل موعود آن را نوش جان فرموده بودم. وقتی به نزدیکی های محل مورد نظر رسیدم با یک تک تماس دوست کوهنورد پیشه ام را آگاه ساختم که وقت رفتند است. حال آن که به هردلیلی وی در خواب مانده بود.

مدتی را در شهر و مدتی را در پاک شهر با قدم های بلند و با چتری از ابرهای سرخ بامدادی که خبر از برف پاییز را با خود به همراه داشت و به همراه نوای سگان گرسنه به پیش میرفتیم. راه خارج شدن از شهر را در دیوار جنب شهر بازی شهر به صف پیش گرفتیم. ناگفته نماند دوست عزیزمان هنوز از گزارش صعود عصرانه به قول قولاغ که من بروی فیس بوک شخصی خود نوشته بودم گلایه میکرد. و تنها بهانه عالی جناب هم حرف های بی اساس دوستان از خودمان کمترش بودند! و همین بود که تصمیم گرفتم شرح وقایع خودم را در وبلاگ شخصی خود بگزارم.

آخرین سفری که در بامداد به کوه رفته بودیم یادم است حول و هوش ساعت 6 یا 6:30 آفتاب تازه از رخت به در آمده بود و مشغول شست و شوی صورتش بود حال آنکه ما نزدیک ساعت هفت هنوز با چراغ پیشانی کارزان راه خود را پیدا میکردیم.

کمی که به جلو رفتیم و به نزدیکی های محلی به نام (بەرده گەوره) رسیدم

خود را در در جلو روی سپاهی قدرت مند متشکل از سواره نظام و البته بدون سلاح دیدیم. این سواره نظام به فرماندهی میکائیل فرشته باد و باران هدایت میشد و گویی که مرلین جادوگر ما را تا زمانی که از دید خود وی خارج نشده بودیم و او ما را گم نکرده بود از خطر موسون مادر طبیعت در امان نگه داشته بود. ولو اینکه وقتی از دید خارج شده بودیم خودمان را در چنگال مه غلیظ کوهستان که همچون گنبدی سفید دوران دور ما را پوشانده بود دیدیم.

علم دار این گروه دونفره کارزان بود و من پشت سر وی که گویی صد شیشه عرق خورده باشم از تمام وقایع دور و برم فارغ بودم و به کتابی که دیشب از محمد قاضی مترجم نام دار کورد ایرانی تبار خوانده بودم فکر میکردم. و البته واقعا هم جای تفکر داشت.

وقتی بروی یال در حال حرکت بودیم متوجه شدم کاملا به صورت اتفاقی و البته برای اولین بار کارزان راه را گم کرده است و ما در جهت اشتباه قدم برمیداریم. آخر کانی شێخان را در پشت سر رد کرده و حال در راه رسیدن به سی کانیان بودیم و اثری از آن نبود.

این مکانی جایی است کاملا متفاوت و کسانی که از دور مثلا جزیره سد مهاباد به آن نگاه میکنند متوجه متفاوت بودن رنگ و ساختار سنگ های این منطقه میشوند ساختاری که بعد از دهکده کوهنوردان یا همان سی کانیان به بعد وجود ندارد.

ناگفته نماند به دلیل فاصله کنترل شده ای که به قصد از کارزان گرفته بودم و سعی در لذت بردن بیشتر از سکوت کوه بودم تا آهنگ های تلفن همراه کارزان ، راه را بهتر به خاطر داشتم ولی از آنجا که هر اهل عملی مغرور به نادانان است. کارزان به حرف ها و گفته های من هیچ اهمیتی قائل نبود البته چند بار به سرم زد خود راه رفته را تنها باز گردم. ولی این نه در علم کوه و نه در انسانیت چیزیی نبود که قابل بخشش باشد. شاید هم دلیل این گم شدنمان متوجه نشدن ما به دلیل درست توضیح ندادن آن چوپان پیر باشد که وقتی به نزدیک ما آمد و راه را از وی پرسیدم درست متوجه منظورش نشده بودیم.

کارزان وقتی دید مداوم حرف های من به حقیقت می پیوندت از من خواست تا در جلوی وی حرکت کنم و من راه را نشان دهم اما درست وقتی از یک کیلومتر راه اشتباه را به خاطر عدم توانایی استفاده از قطب نما کارزان باقی مانده بود. من راهم را کج کرده و با کمال شرم درست درحینی که هیچ وقت نمیتوانستم در فیلم ها و داستان ها باور کنم که کسی وقتی گم میشود راه رفته را به دور خود چرخیده است و درست سر جای اول سر در میاورد ناگهان دیدم درست در همان جایی هستیم که من راه را نشانه رفته بودم.

اما از شانس ما و یا از خوبی و مرهمت پرودگار مادر زمین ، ما به چند پیش کسوت که در حال صرف صبحانه بودند برخوردیم و با توجه به این که چیزی هم نمانده بود با آنان فامیل شویم (منظور وجود دوست و آشنای زیاد در کاروان بود) به همراه آنان تا یال سی کانیان رفتیم. و درست همان جا بود که فهیمدم نداشتن علم بهتر از داشتن علم کج و کور است. چراکه دیدم درست 50 متر آنطرف تر از جایی که راه کج کرده بودیم درست همان یال سی کانیان بود.

ساکو شجاعی 1393/9/21

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز